چند روزی است که برای چندتا از دوستانمان دنبال یک خانه مناسب هستیم. همه‌ی آن‌ها به ساختمان ما علاقه دارند و نقشه‌ی خانه و چشم انداز آن را می‌پسندند. هر روز یکی از آن‌ها به من پیام می‌دهد یا زنگ میزند و درخواست میکند تا اگر خانه‌ای در ساختمان ما خالی شد به آن‌ها خبر بدهیم. 

چند وقت پیش با یکی از همین دوستان مشغول گفتگو بودم و از او سوال میکردم که چه ویژگی‌هایی را برای یک خانه مناسب در ذهن دارد تا اگر موردی در ساختمان‌مان پیدا شد به او خبر بدهم. کمی فکر کرد و با خنده گفت. دوست دارم در پنت‌هاوس ساختمان شما زندگی کنم. هر دو با هم خندیدیم. می‌دانستم که پنت هاوس ساختمان ما شامل دو خانه‌ی سه‌خوابه است و اجاره‌ی آن‌ها ماهی ۳۵۰۰ دلار است. از من سوال کرد که میدانی بالاترین طبقه‌ی شما چه طبقه‌ای است؟ گفتم طبقه ۲۱. فکر کنم پنت هاوس در طبقه ۲۱ است. بعد دوباره گفت امیدوارم نفر بعدی که به ساختمان شما می آید ما باشیم و برویم به طبقه‌ی ۲۱. هر دو با هم به این آرزو می‌خندیدیم و بعد هم بحث را عوض کردم تا ذهنش خیلی درگیر این آرزوی محال نشود. ۳۵۰۰ دلار شاید برای بعضی‌ها رقمی نباشد اما برای یک دانشجو اینجا خیلی عدد بزرگی است. فکرش هم بیش ار چندثانیه در ذهن ما نمی‌ماند چه برسد به خودش. 

پریروز به رییس ساختمان‌مان گفتم که من به دنبال یک واحد مناسب هستم برای یکی از دوستان‌مان. گفت که یک مورد هست که هنوز خانه خالی نشده است اما اگه علاقه‌مند باشند می‌توانند بیایند و ببینند. گفتم که در چه طبقه‌ای است و اجاره‌اش چه طور است؟ گفت: عین واحد خودتان و در طبقه ۲۱. اجاره‌آش هم خیلی کم شده است . بقیه جمله‌اش را درست و حسابی نشنیدم. در همان کلمه طبقه ۲۱ گیر کرده بودم. برای همین دوباره سوال کردم که اجاره اش چقدر است؟ گفت حدود ۱۱۰۰ دلار می‌شود. اصلا نمی‌توانستم باور کنم که آن آرزویی که موجب خنده و شادی ما شده بود حالا دارد به واقعیت می‌پیوندد. سعی کردم خودم را خیلی خرکیف نشان ندهم و دستپاچه نشوم. می‌دانستم که اگر بفهمد خیلی خاطرخواه خانه شدیم دیگر نمی‌شود چانه زد و شرایط بهتری را فراهم کرد. برای همین خیلی زود خداحافظی کردم و سوار آسانسور شدم. دلم می‌خواست زود به یک نقطه امن برسم و با دوستم تماس بگیرم. این بار یک مسافر متفاوت بودم و به دکمه‌های آسانسور با دقت بیشتری نگاه میکردم. همیشه دکمه ۴ را فشار می‌دادم و درگیر طبقات بالا نبودم. فکر میکنم بالاترین طبقه‌ای که تا به حال به آن پا گذاشته بودم. طبقه‌ی ۱۲ بود که یک بار به اشتباه مسیرم به آن طرف افتاده بود. اما این بار دکمه‌های آسانسور را از بالا به پایین جستجو کردم در آن لحظه بود که فهمیدم ساختمان ۲۳ طبقه دارد و طبقه پنت هاوس هم یک دکمه جداگانه که با p نمایش داده می‌شود. 

طبقه ۲۱ پنت هاوس خانه‌ی ما نبود اما آٰرزویی بود که دوست من در دل داشت. از دیروز به این فکر میکنم که چقدر این حرف درست است. مراقب ٰآرزوهایمان باشیم چون ممکن است به واقعیت تبدیل شود. از دیروز هر آرزویی که می‌کنم در انتخاب کلماتش دقت میکنم. به جمله‌بندی‌اش فکر میکنم و به نتیجه‌اش بیش از هرچیزی می‌اندیشم. انگار آٰرزوهایم را تحقق یافته می‌بینم و این بار از امید تبدیل‌شان به واقعیت است که موشکافانه بررسی‌شان میکنم نه از ناامیدی به نرسیدن. 


مشخصات

آخرین جستجو ها